loading...

یادداشت‌های‌ زیر زمینی

تصور نمی‌کنم که بتوان تنهایی را با کسی شریک شد ‌..

بازدید : 1
جمعه 9 اسفند 1403 زمان : 19:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یادداشت‌های‌ زیر زمینی

هفت عزیز؛

با خودم گفتم همه چیز خوبه. گفتم اینم می‌گذره. گفتم مهم نیست، بالاخره من که خیلی نمی‌دیدمش. اما کل روز رو گریه کردم. همینطور روز بعدش رو، و روز بعد ترش. انقدر گریه کردم که فرش اتاق زیر صورتم خیس شد و انقدر جلوی بخاری موندم که پوست صورتم خراشیده شد. با خودم گفتم همه چیز خوبه. نمیذارم زندگیم مثل اون بشه. میرم زندگی میکنم.

با خودم گفتم دیگه گریه نمیکنم. اما نمی‌دونم چطور مرگ کسی بابت اوردوز میتونه اندازه‌ی از هم پاشیدن شکمش وسط زندگیت گند بزنه. چون این اتفاقی بود که افتاد. حتی اگر لبخند زدم و سکوت کردم و خندیدم و حرف نزدم و شوخی کردم و بروز ندادم‌. حتی اگر اونقدری غمگین نبودم که جایی برای احساسات دیگه م باقی نمونه، حتی اگر شبیه عزادار‌ها نبودم. شبیه کسی که کسیو از دست داده.

حالا نشستم وسط اتاق، با بافت قهوه‌‌‌ای رنگی که بهم داده بود، دستهام بوی کرم دارچینی میده، کبودی دور چشمم کم رنگ و زرد شده. دیواره‌های آب معدنی روی میزم بخار کرده، ماهی قرمز‌ها صدای بلوپ بلوپ می‌دن و بوی عطر کمرنگ می‌شه، شبیه سرخوشی‌های کوچیک و گذرایی که توی قلبم نگه داشته بودم تا زنده بمونم. یک هفته گذشت. نمردم. به نظرت ممکنه بعد ازین بمیرم؟

یک بار بهم گفت چرا انقدر ساکتی ولی همیشه حرف می‌زنی؟ خیلی حرف میزنم هفت، مگه نه؟ پس چرا انقدر ساکتی.

هیچ جزئیات دوست داشتنی‌‌‌ای از زندگیم نمونده، کاش امید‌ها نیان وقتی ذره ذره رنگ باختنشون بیشتر از همیشه نا امیدم میکنه. کاش هیچ وقت امیدوار نباشم. مزه نکردنش خیلی بهتر از از دست دادنشه.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 24
  • بازدید کننده امروز : 25
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 25
  • بازدید سال : 559
  • بازدید کلی : 572
  • کدهای اختصاصی